سناریوی دلتنگی
** اپیزود ۲ - عروسی **
تکان بخور تو از این قاب خانه ات آباد
نشسته ای که در این خانه هر چه بادا باد
همیشه موقع تصمیم پشت من خالی است
چقدر خالی جایت پدر عذابم داد
نشسته ای روی این تانک و میزنی لبخند
و هستی از همه قید و بندها آزاد
چهل غروب پس از تو تولد من بود
چه فرق می کند اردیبهشت یا مرداد
چه جای جشن گرفتن چه جای شادی بود
برای این دل پر غصه ، این دل ناشاد
شناسنامه من بیست و پنج پاییز است
که مثل سیب بر این شاخه اتفاق افتاد
شب عروسی فرزند بی ستاره توست
بیا و دست بینداز گردن داماد
که گفته اند : کم از صبح پادشاهی نیست
به شرط آنکه پسر را پدر کند داماد
فقط به فرصت امضای عقد نامه بیا
بیا به مجلس عیشم بگو مبارک باد
پروانه نجاتی