تعداد بازدید 220
|
نویسنده |
پیام |
mohsen
ارسالها : 115
عضویت: 14 /10 /1390
سن: 22
تشکر شده : 9
|
ماجرای یک عشق واقعی!
دوستی می گفت خیلی سال پیش که دانشجو بودم، بعضی از اساتید عادت به حضور و غیاب داشتند تعدادی هم برای محکم کاری دو بار این کار را انجام میدادند، ابتدا و انتهای کلاس ، که مجبور باشی تمام ساعت را سر کلاس بنشینی. هم رشته ای داشتم که شیفته ی یکی از دختران هم دوره اش بود. هر وقت این خانم سر کلاس حاضربود، حتی اگر نصف کلاس غایب بودند، جناب مجنون می گفت: ... استاد همه حاضرند! و بالعکس، اگر تنها غایب کلاس این خانم بود و بس، می گفت: استاد امروز همه غایبند، هیچ کس نیامده! در اواخر دوران تحصیل ازدواج کردند و دورادور می شنیدم که بسیار خوب و خوش هستند. امروز خبردار شدم که آگهی ترحیم بانو را با این مضمون چاپ کرده است: ""هیچ کس زنده نیست ... همه مردند""
امضای کاربر : ما به اين دنيا آمده ايم كه با زندگي كردنمان قيمتي شويم ، نه به هر قيمتي زندگي كنيم!
|
|
یکشنبه 30 بهمن 1390 - 00:08 |
|
تشکر شده: |
|
|
برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.