حكايت جالب ملانصرالدين  و همسرش!

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 203
نویسنده پیام
mohsen آفلاین


ارسال‌ها : 115
عضویت: 14 /10 /1390
سن: 22

تشکر شده : 9
حكايت جالب ملانصرالدين و همسرش!

روزی همسر ملانصرالدین از او پرسید: فردا چه می کنی؟

گفت: اگر هوا آفتابی باشد به مزرعه می روم و اگر بارانی باشد به کوهستان می روم و علوفه جمع می کنم.

همسرش گفت: بگو ان شاءا...

او گفت: ان شاءا... ندارد فردا یا هوا آفتابی است یا بارانی.

از قضا فردا در میان راه راهزنان رسیدند و او را کتک زدند.

ملانصرالدین نه به مزرعه رسید و نه به کوهستان و مجبور شد به خانه بازگردد.

همسرش گفت: کیست؟

او جواب داد: ان شاءا... منم.


امضای کاربر : ما به اين دنيا آمده ايم كه با زندگي كردنمان قيمتي شويم ، نه به هر قيمتي زندگي كنيم!
یکشنبه 16 بهمن 1390 - 03:17
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ
پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group